نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دستانم...

دستانم قهر کرده اند ...

این بار لمس سرما را دوست دارند ،نه گرمای دستت را ...!

حرفهایش برایم بی مفهوم بود ....

میدانستم

"کاسه ای زیر نیم کاسه است"

ولی چه کنم که "" عشقم بود ""

به امید برگشتنش خطا هایش را نادیده گرفتم ...

پشت می کردم تا نبینم خیانتی را که در حقم شده !!!

هه

"به درستی که ماه پشت ابر باقی نمی ماند "

رفت ...تنها شدم !

برگشت ...تنها تر شد !

آری ..."به تنهایی نمی توان ،با تنهایی در افتاد"

 


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 12:17 | 13 نظر |







عشق برگ و باد

خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند...


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 12:12 | نظر بدهید |







دفتر

خدایا . . . 
دلمان را به تو میسپاریم 
دلی که همچون یک دفتر پر است از 
غم،دلتنگی،گناه وآرزو 
خدای من 
با دستان مهربانت قلمی بردار 
و به لطف خودت پاک کن 
گناهانمان را 
خط بزن غمهایمان را 
و دلی رسم کن در دفتر دلمان 
به بزرگی دریا 
امضای خدا پای تمام آرزوهاتون


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 12:11 | نظر بدهید |







گرما

گرما یعنی نفس های تو...

دست های تو...

اغوش تو...

من به خورشید...

ایمان ندارم...


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 12:10 | نظر بدهید |







نه نرو

نه نروه

تنهام نذار

من عاشقتم دیوونه وار

نه نه نه نرو 

که من عاشقتم دیوونه وار

من عاشقتم دیوونه وار

چی شد چشمات رو رد کردم ؟

نه میمونی نه میمونم

نه نرو


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 16:29 | نظر بدهید |







ﺗـــــﻮ ﺗـــﻤـﺎﻡ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ ﺍﻡ ﺷــﺪﯼ

ﺯﻧــﺪﮔـﯽ ﺯﯾــﺒــﺎﺳــﺖ 

ﯾــﻌـﻨـﯽ ﺩﺭﺳـﺖ 

ﺍﺯ ﻫــﻤــﺎﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐـــﻪ 

ﺗـــــﻮ ﺗـــﻤـﺎﻡ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ ﺍﻡ ﺷــﺪﯼ

 

[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:34 | نظر بدهید |







دست از سرم بردار

دست از سرم بردار

این همان جمله ای بود که

بعد از گذاشتن دست دیگری

بر روی سرت به من گفتی


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 21:13 | نظر بدهید |







جان من

ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ .

ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....

ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ .

ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....

ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ....

ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ....

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ .!!


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 19:0 | نظر بدهید |







دمش گرم

هرکی منو همینجوری خواست 

دمش گرم 

هرکی هم نخواست 

شرش کم !!!


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 14:24 | يك نظر |







این قلب هنوز هم امید دارد...

خسته شدم از اینهمه نبودنت...

 

و این آرزوهای خیس که بخار میشود از داغی که از داشتنت بر دلم مانده...

تنم سرد و دلم میسوزد...

چشم هایم خیس گونه هایم میسوزد...

چه آتشی دارد داغ نبودنت...

فریادش را سکوت کرده و دودش در چشمهایم میپیچد...

ای داد بی داد

گوش کن...

این قلب هنوز هم امید دارد...

صدایش را می شنوی؟

به دنبال تو میدود!

چیزی نمانده نا امید شود و گوشه ای بنشیند...!

خسته شده از بس در پی یک سکوت دویده !

همه حرفهایش را کول گرفته و میدود...

در پی "سکوت" و باز هم "سکوت"

و باز هم "یک سکوت" در آغوش "یک دنیا فریاد"


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 14:5 | نظر بدهید |







تازه نفس

زمانی نفسش بودم

.

.

 

اما بعد شدم عامل تنگی نفسش...

.

.

.

.

 

رفت دنبال یک تازه نفس...!

 

[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:47 | نظر بدهید |







انگشت کوچیک

به سلامتی اون پسری که تو خیابون وقتی نگاهش به یه دختره نازو خوشگل میفته بازم

سرشو پایین میندازه و میگه اگه آخرشم باشی

انگشت کوچیکه ی

عشقم هم نیستی...

 


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:40 | نظر بدهید |







تو

من به دو چیز عشق می ورزم یکی تو و دیگری وجود تو به دو چیزاعتقاد دارم یکی خدا ودیگری تو من در این دنیا دو چیز میخواهم یکی تو ودیگری خوشبختی تو

من این دنیا را برای دو چیز میخواهم یکی تو ودیگری برای با تو موندن تا همیشه دوستت دارم.

 

 



[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:36 | نظر بدهید |







love

بوسه تنها تصادفی است که پلیس راه ندارد. دریای غم تنها دریایی

است که ساحل ندارد. قلب تنها

چیزی است که شکستنش صدا ندارد.

عاشقی تنها دردی است که درمان ندارد  


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:35 | نظر بدهید |







عصایم باش

 

زمـسـتـان و تـابـسـتـان نــدارد

اگـرنـبــاشــی

چهـارسـتــون بـــدنـم مـیـلرزد!!!

 •.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

بــرای پـیـری عـصا نمی خـواهـم

تــــو را می خـواهــم

عـصـایـم بــاش!!!

 

[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:51 | يك نظر |







لایق تو

لایـق تـو کـسی نـیـسـت جـز آن کـسی کـه

تـو را انـتـخـاب مـیکـنـد نـه امـتحـان

تـو را نگـاه کـنـد نـه ایـنـکه بـبـیـنـد

تـو را حـس کـنـد نـه ایـنـکـه لـمـسـت کـنـد

تـو را بـسـازد نـه ایـنـکه بـسـوزانـد

تـو را بـخـنـدانـد نـه ایـنـکه بـرنـجـانـد

تـو را دوسـت بـدارد و بـدارد!!!


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:50 | نظر بدهید |







صدای خنده

عـاشـق اون لحـظه ایـم کـه

بـا هیـجـان بـرام یـه چـیـزی رو تـعـریف مـیـکـنه

انــقــد  مـیـون تـعریـف کـردن مـیخـنـده

کـه مـن هـیچی نـمیـفـهـمم

جـز صـدای خـنـده های شـیـریـنـش

صـدای خـنـده مـعـشـوق دلـنـوازتـریـن صـدای دنـیـاس!!!

 

[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:49 | نظر بدهید |







مرا ببخش

 

مرا ببخش که ساده بودنم
 
دلت را زد...

مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم
 
چشمانت را بست...

می روم تا آنان که تواناترند،
 
تو را به اوج بودنت برسانند... 
 

[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:48 | نظر بدهید |







پوست کلفت

”پوست کلفت"

فقط مسیر اشک هایش پشت و رو می شود،

به جای بیرون،می ریزد تو!

 

[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:47 | نظر بدهید |







عروسک من

میگن کنارش غمی نداری

خوابیدی آروم لالا لالایی،لالا لالایی

خوابم نمیره حتی یه لحظه

دلم گرفته بگو کجایی؟!

بگو کجایی...!

عروسک من چشماتو وا کن

که یکی اینجا چشماش به راهه

تو که می دونی شکستن دل خیلی گناهه

 

[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:46 | يك نظر |







عشق

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو

براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو

 براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه

 براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن 

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير

 براي عشق وصال كن ولي فرار نكن

 براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش .

 براي عشق خودت باش ولي خوب باش......

[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:44 | نظر بدهید |







کردگارا

          کـردگـارا بـه بـی‌نـیـازی خویش

          بـه کـریـمـی و کارسازی خویش

          بـه سـهـی‌قـامـتـان گـلـشـن نـاز

          بـه مـلـامـت‌کـشـان کـوی نـیـاز

          بــه صــفـات جـلـال و اکـرامـت

          نــظــر خـاص و رحـمـت عـامـت

          بـه سـلـاطـیـن مـسـنـد تـحـقـیق

          یــالــکــان مــســالـک تـوفـیـق

          بــه اســیــران و زاری ایــشـان

          بـه غـریـبـان و خـواری ایـشان

          بــه نــوازنــدگــان عــالــم گـل

          کـه هـنـوز ایـمـن‌انـد از غم گل

          بـه سـفـرکـردگـان عـالـم خـاک

          کـز جـهـان رفته‌اند با دل چاک

          به  رسولی که نعت اوست کلام

          سـیـدالـمـرسـلـیـن عـلـیه سلام

          نــظــری جــانــب هــلـالـی کـن

          دلـش از مـهـر غـیـر خـالـی کـن

          حـشـر او بـا رسـول کـن یـا رب

          ایـن دعـا را قـبـول کـن یـا رب

          در امــان دار پــیـش آن مـولـی

          تــا نــبــیــنــد عـقـوبـت عـقـبـی

          چون به عزم رحیل زین منزل

          بــه حــریـم فـنـا کـشـد مـحـمـل

          در ره مــرگ بــاشــدش هــمـراه

          هــــادی لــــاالـــه‌الـــاالـــلـــه


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:25 | نظر بدهید |







شیطان هم چراغ راهت میشود ...

 

 

 

 پیری در روستایی هر روز برای نماز صبح از منزل خارج و به مسجد می رفت در یک روز بارانی پیر ، صبح برای نماز از خانه بیرون آمد چند قدمی که رفت در چاله ای افتاد ، خیس و گلی شد به خانه بازگشت لباس را عوض کرد و دوباره برگشت پس از مسافتی برای بار دوم خیس و گلی شد برگشت لباس را عوض کرد از خانه برای نماز خارج شد . دید در جلوی در جوانی چراغ به دست ایستاده است سلام کرد و راهی مسجد شدند هنگام ورود به مسجد دید جوان وارد مسجد نشد پرسید اًی جوان برای نماز وارد مسجد نمی شوی ؟
جوان گفت نه ، ای پیر ، من شیطان هستم
برای بار اول که بازگشتی خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشیدم
برای بار دوم که بازگشتی خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشیدم 
ترسیدم اگر برای بار سوم در چاله بیفتی خداوند به فرشتگان بگوید تمام گناهان اهل روستا را بخشیدم که من این همه تلاش برای گمراهی آنان داشتم 
برای همین آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسی .....

گر تو آن پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 23:58 | نظر بدهید |







ورق


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:35 | نظر بدهید |







می ترسم

من زندگی را دوست دارم 
ولی از زندگی دوباره می ترسم! 
دین را دوست دارم 
ولی از کشیش ها می ترسم! 
قانون را دوست دارم 
ولی از پاسبان ها می ترسم! 
عشق را دوست دارم 
ولی از زن ها می ترسم! 
کودکان را دوست دارم 
ولی از آینه می ترسم! 
سلام را دوست دارم 
ولی از زبانم می ترسم! 
من می ترسم ، پس هستم 
این چنین می گذرد روز و روزگار من 
من روز را دوست دارم 

ولی از روزگار می ترسم...


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:52 | 5 نظر |







الکی ...

 

 

الکی امید وارش نکن …

الکی دلخوشش نکن …

الکی بهش نگو رسیدی زنگ بزن …

الکی اسمشو صدا نکن که طرف بگه جونم …

الکی هی نگو عشق من، زندگی من اون داره حرفاتو باور میکنه لعنتی …

وقتی میری داغون میشه ،داغون میفهمی ؟؟؟؟؟؟ داغون …


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 1:15 | نظر بدهید |







فراموشی

ازش پرسید:تونستی توی این مدت فراموشش کنی؟ 

 

خاکستر سیگارش رو تکوند و گفت: 

آره...!! 

توی این 1 سال و 4 ماه و 1 روز و 7 ساعتی که رفته یه دفعه هم بهش فکر نکردم..... 


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 21:47 | يك نظر |







عجیب است دوست داشتن!

 

 

 

عجیب است دوست داشتن...

و عجیب تر از ان دوست داشته شدن...

وقتی میدانیم کسی با دل و جان دوستمان دارد و نفس ها و صدا و نگاهمان,

در روح و جانش ریشه دوانده...

به بازیش میگیریم...

هر چه او عاشق تر...ماسر خوش تر!

هر چه او دل نازک تر...ما بیرحم تر...

تقصیر از ما نیست!

تمام قصه های عاشقانه اینگونه به گوشمان خوانده شده!!!!

 

 


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 20:20 | 3 نظر |







بعضی وقتا

بعضی وقتا به چیزایی 

که آرزوشو داری میرسی 

بعد تازه میفهمی که چقدر آرزوش 

از داشتنش قشنگ تر بوده 

کلا بعضی چیزا و بعضی آدما 

فقط از دور قشنگن ...


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:58 | نظر بدهید |







تکه های سوخته

عاشقی بودم دیوانه و برای خودم عالمی در سر داشتم

عالم رویایی و دیوانگی

مثل من کسی عاشق نبود ، عاشق تو و قلبت .

مثل من کسی نبود که شب و روز به یاد عشقش باشد و

لحظه هایش را با چشمان خیس بگذارند.

این من بودم که اینهمه تو را از ته دل دوست داشتم

تو را بعد از خدای خویش می پرستیدم.

عاشقی بودم عاشقترین ، برای تو بهترین.

چه عاشقانه در عشقت سوختم و چیزی نگفتم .

چه بچه گانه از غم دوری و دلتنگی ات گریه میکردم.

تو رفتی و مرا با کوله باری از عشق و دیوانگی تنها گذاشتی .

اما من عاشقت ماندم ، و اینک در آتش غم جدایی ات در حال سوختنم.

شاید از این سوختن خاکستری بر جا بماند که این خاکستر چیزی جز

تکه های سوخته قلب عاشقم نیست .

خاکستر قلب عاشقی که روزی بر باد میرود و دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند.

تنها خاطرات این عشق بر جا می ماند که آن هم نیز دیگر سودی ندارد.

عاشقی بودم که به عشقم افتخار میکردم و او را بهترین و پاکترین عشق میدانستم.

نمی دانستم که برای تو عشق نبودم ،تنها بازیچه ای بودم که روزی از بازی با من خسته می

شوی و مرا دور می اندازی .

تو برای من معنای واقعی یک عشق بودی ، تو برای من عزیزترین بودی. 

عاشقی بودم دیوانه ترین ، از همه عاشقان صادقترین.

اینک چیزی از من به جز خاکستری از این قلب سوخته به جا نمانده است.


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:50 | نظر بدهید |







مسافر خاطرات

چقد دلتنگ اون روزای خوبم

 

همون روزا که خواب هر شبم شد

 

دلم تنگه واسه تکرار اسمت

 

همون اسمی که ذکرِ رو لبم شد

 

 

 

همون روزا که با تکرار اسمت

 

تموم خستگی ها رنگ می باخت

 

همون جایی که با هم بودنامون

 

یه دنیا خاطره هر روز می ساخت

 

 

 

یه روزا تو دلم آشوب و آتیش

 

یه روزا با تو آرامش چشیدم

 

یه وقتایی برای دیدن تو

 

یه عالم نقشه ی شیرین کشیدم

 

 

 

تو با من بودی و من حس می کردم

 

یه چیزی با غم و غصه م می جنگه

 

هنوزم یاد اون روزا تو ذهنم

 

مثه چشمای تو خیلی قشنگه

 

 

 

همیشه قصّه ی دلتنگی من

 

میون شادیا پیداش میشه

 

چقد سخته که با عشق تو هم، غم

 

تو قلب کوچیک من جاش میشه

 

 

 

میشه با خاطراتت زندگی کرد

 

میشه با یاد تو بار سفر بست

 

خیالم راحته هرجا که باشی

 

میون روزگارت یاد من هست


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:48 | نظر بدهید |







تاب

خیلــــی وقت است کـــــــه “بی تــــــابم

 

دلـــــــم تــــــــاب میخواهد

 

و یک هــــُــلِ محــــکم.

 

کـــــه دلم هــُـــرّی بریزد پایین

 

هر چـــــه در خودش تلنبار کرده را 


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:38 | نظر بدهید |







احساس من درون غزل جا نمی‌شود

بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود

 

حتی برای گریه مهیا نمی‌شود

 

بعد از تو جز صراحت این درد آشنا

 

چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود

 

آدم بهانه بود برای هبوط عشق

 

اینجا کسی برا تو حوا نمی‌شود

 

دارم به انتهای خودم می‌رسم ببین

 

شوری شبیه باد تو برپا نمی‌شود

 

از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم

 

احساس من درون غزل جا نمی‌شود


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 13:31 | نظر بدهید |







دوست دارم ....

پاییز را دوست دارم چون فصل غم است 

غم را دوست دارم چون اشک دل است 

دل را دوست دارم چون آموخت به من دوستی 

دوستی را دوست دارم چون تو را دوست دارم 

"با تو آری                                         

                                  بی تو هرگز"


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 12:40 | نظر بدهید |







من از عشق لبریزم

هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است

هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب می‌بینم..

تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم
و وقتی از میان کوچه می‌آیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم
به خود آرام می‌گویم:
دوباره خواب می‌بینم!
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد

بیا..
من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.


[+] نوشته شده توسط مهدی.ج در 12:39 | نظر بدهید |